جدول جو
جدول جو

معنی تک و تا - جستجوی لغت در جدول جو

تک و تا
(تَ کُ)
بمعنی دویدن بپای خود و دوانیدن اسب چه تک بمعنی دویدن بپای خودو تا مخفف تاز است بمعنی دوانیدن اسب. (غیاث اللغات). رجوع به تک و تاز و تک و دیگر ترکیبهای آن شود.
- خود را از تک و تا نینداختن، اقرار نکردن به ضعف و ناتوانی. و خود را تواناتر از آنچه هست نشان دادن. (از فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
تک و تا
اهمیت، میان داری، پر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
هیجان، برانگیخته شدن، مضطرب گشتن، به جوش و خروش آمدن، اضطراب، جوش و خروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و تاز
تصویر تک و تاز
دو و تاخت، به هر سو تاختن و دویدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و پو
تصویر تک و پو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و دو برای مثال هزار گونه غم از هر سویی ست دامنگیر / هنوز در تک و پوی غم دگر می گشت (سعدی۲ - ۶۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و دو
تصویر تک و دو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و پو
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کُ)
تک و تا. (غیاث اللغات) دو و تاخت. (ناظم الاطباء). تکاپوی:
در سلاح و سواری و تک و تاز
گوی برد از سپهر چوگان باز.
نظامی.
خورشید که او چشم و چراغست جهان را
از شوق رخت در تک و تازست چه گویم.
عطار.
، جستجو و تفحص. (ناظم الاطباء) :
تا میان بسته اند پیش امیر
در تک و تاز کار و کاچارند.
ناصرخسرو.
از تک و تازم ندامت است که آخر
نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است.
خاقانی.
رجوع به تک و تکاپوی و تاز و ترکیبهای آنها شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
دو. شتاب. تاخت:
می پرید آنچنان کز آن تک و تاب
پرفکند از پیش چهار عقاب.
نظامی.
همچنان می شدند در تک و تاب
پس روآهسته پیشرو به شتاب.
نظامی.
تک و تاب شاهان بود اندکی
تب شیر در سال باشد یکی.
نظامی.
رجوع به تک و دیگر ترکیبهای آن و تاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تک و تاب
تصویر تک و تاب
شتاب و تاخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تگ و تاب
تصویر تگ و تاب
قرار و آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تک و تنها
تصویر تک و تنها
یکه و تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
سوز و گداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
((تَ بُ))
سوز و گداز، هیجان
فرهنگ فارسی معین
جنب وجوش، تحرک، تلاش، فعالیت، تک وپو، تکاپو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
Feverishness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
fièvre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
با حرارت، با جوش و خروش، تکاپو دوندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
ไข้
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
homa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
ateşli olma
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
חום
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
बुखार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
demam
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
Fieber
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
koorts
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
fiebre
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
febbre
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
febre
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
发烧
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
gorączka
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
лихоманка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
лихорадка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تب و تاب
تصویر تب و تاب
জ্বর
دیکشنری فارسی به بنگالی